loading...
فراسو
شهاب اسکندری بازدید : 5 پنجشنبه 17 مرداد 1392 نظرات (1)

 

 می گذرن خاطره ها ورق ورق

مثه برگ دفتر از مقابلم

می رسم به یک شب برفی و سرد

که تو رفتی پا گذاشتی رو دلم

دنبالت اومدم اما نبودی

همه جا رو گشتم اما نبودی

شایدم بودی و من ندیدمت

توی سرنوشتم اما نبودی

 ردی از تو روی جاده ها نبود

همه جا رو دیگه برف پوشونده بود

تا خود صبح هی می لرزید تن من

اسمون تیره و لحظه هام کبود

رفتی و خاطره هام تموم شدن

حالا من موندم ودرد وفاصله

با روزایی که نمی شناسمشون

روزای شب زده ی بی حوصله

مثه بارون بودی و نم نزدی

به کویر خشک قلب عاشقم

رفتی و چشمای ساعت کسل

بسته شد به خلوت دقایقم

رفتی و شکستی بغض دلمو

رفتی و واشد زخم پنجره

حالا من موندم ودیواری بلند

حالا من مونم و مشتی خاطره

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
به وبسایت فراسو خوش امدید امیدوارم لحظات خوبی را در این وبسایت داشته باشید در حال حاضر سایت نویسنده میپذیرد باتشکر مدیریت سایت شهاب اسکندری 09383884713
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    خوش امدید

    به وبسایت فراسو خوش امدید امید واریم لحظات خوبی را سپری کنید

    با تشکر مدیریت(شهاب اسکندری )

    آمار سایت
  • کل مطالب : 207
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 55
  • باردید دیروز : 224
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 55
  • بازدید ماه : 595
  • بازدید سال : 1,661
  • بازدید کلی : 11,331