می گذرن خاطره ها ورق ورق
مثه برگ دفتر از مقابلم
می رسم به یک شب برفی و سرد
که تو رفتی پا گذاشتی رو دلم
دنبالت اومدم اما نبودی
همه جا رو گشتم اما نبودی
شایدم بودی و من ندیدمت
توی سرنوشتم اما نبودی
ردی از تو روی جاده ها نبود
همه جا رو دیگه برف پوشونده بود
تا خود صبح هی می لرزید تن من
اسمون تیره و لحظه هام کبود
رفتی و خاطره هام تموم شدن
حالا من موندم ودرد وفاصله
با روزایی که نمی شناسمشون
روزای شب زده ی بی حوصله
مثه بارون بودی و نم نزدی
به کویر خشک قلب عاشقم
رفتی و چشمای ساعت کسل
بسته شد به خلوت دقایقم
رفتی و شکستی بغض دلمو
رفتی و واشد زخم پنجره
حالا من موندم ودیواری بلند
حالا من مونم و مشتی خاطره