ای تنها هم آغوش من
بيا که احساست را برايت
دست نخورده نگاه داشته ام و
جسمم را به لذت بوسه ای نفروخته ام
بيا که می خواهم وقتی دستانت رابه روی احساسم می گذاری
از فرط لذت
قطره های اشک بر گونه هايت بدرخشد
می خواهم با اشکهايت بر تمام احساسم بوسه زنی
می خواهم اشکهايت تمام روحم را خيس کنند ,
بيا که سالهاستسر به ديوار نهاده ام ,
گمان مدار هرگز
که دری دگر زده است
بيا که احساست را برايت
دست نخورده نگاه داشته ام و
جسمم را به لذت بوسه ای نفروخته ام
بيا که می خواهم وقتی دستانت رابه روی احساسم می گذاری
از فرط لذت
قطره های اشک بر گونه هايت بدرخشد
می خواهم با اشکهايت بر تمام احساسم بوسه زنی
می خواهم اشکهايت تمام روحم را خيس کنند ,
بيا که سالهاستسر به ديوار نهاده ام ,
بيا ای تنها هم آغوش من , بيا . . . .
بيا که ديده ی من به جستجوی تو گراز دری شده نوميد
گمان مدار هرگز
که دری دگر زده است