loading...
فراسو
شهاب اسکندری بازدید : 5 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت

سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم

امشب دوباره تو را گم کرده ام

میان آشفته بازار افکار مبهمم

توی کوچه های بی عبور پاییزی

دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را

منتظر نشسته ام





آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند



همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود . . .
 



گـاه گاهـی دل من می گیرد
 
بـیـشـتر وقـت غروب

آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست

من وضـو خواهم سـاخـت

از خـدا خواهم خواست که تو تـنها نشوی

و دلـت پر ز خوشی های دمادم باشد





چقدر دلم هوایت را می کند


حالا که دگر هوایم را نداری...!
 

 



نميــــــدانمـــ


تعبيـــــر نگاهتـــــــ


خداحافظـــــ يستـــ ــ ـ


يا انتــــــظار ؟!

 


از خواب پريدم

چشام پر اشک بود


بلند شدم و يه راست رفتم سمت کمد


تنها يادگاری از تو


عطرت بود که روی پيرهنم جا مونده بود


سر کشيدم بوی نبودنت رو


...
 


از تـ ُ چـهـ پنهــانـ


گــاهۓ برایـم آنقـدر خواستنـۓ مۓ شوۓ


کـ شـروع مۓ کنم


بـ شمــارش تکـ تکـ ثانیـهـ


براۓ یکـ بار دیگـر رسیـدن


بـ بوۓ تنتــ ...







پيشاني اَت بُقعه ي هَميشــه اَمن ياد ِ من استـ ...


مي بوسَمش شايـــد از پُشت اين ضَريـح حــاجت رَوا شومـــ !!!






+چه روزنه امـ ـیدی ممکن است باشد ؟!


وقتی نداشته ها بیـ ـشتَر از داشته هاست



 



منو بفهم

وقتي جز رفتن


واسم راهي نمونده
 
 

من خوبم ...خسته نیستم ... فقط

گاهی دستم به این زندگی نمی رود !!






شکستم



نه آن زمان که رفتی ..



همان وقت که گفتی می روی ..
 




هيچـــ كســ


ويراني ام را حســـ نكرد


روز رفتنــــــــت را به خاطــــــــــر داری ؟


کفــــــش هایــــت را بغل کــــــــرده بــــودی . . .


مبـــــادا صدایـــــش گوش هایـــــم را آزار دهـــــــــد ! ! !


نـــــوک ِ پا ، نـــــوک ِ پا دور شــــدی


از همیـــــن گوشــــهـ کنــــار


.


.


.


و امــــــــروز


بی ســــــر و صـــــــــدا پیدایـــــت شد


تـــــا بــــه رخ نکشـــــــــی اشتباهاتـــــــــــــم را


ایـــــن بـــــار کفــــش هایـــــت را می دزدم


مبــــــــــادا فکـــــر ِ رفتــــــــــن به ســـــرت بزنــــــــد




گمـــــــــان می کـــــردم وقتــــــــی نبــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــاشم


دلـــــت می گیــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــرد


1 روز


1 ماه


1 سال


از رفتنــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــم می گذرد . . .


چه خیـــــال ِ بیهوده ایـــــــ


وقــــتی دلت با دیگریســــــــت ...



 



مـَــن ..


طَعـــم شیرین یافتن را


در طَعم تلــخ از دَستــــ ـــ ـ دادن یافتــَـم


و در این میان


سَهم من تنهـــــا یک یادَتـــ ـــ ـ به خیر


ساده بود ..



 


 

شبــهایم پــُــر شــده از خواب هایی کـ در بیــداری انتظارش را دارم

می دانــی بیا بنشین اینجــا تا برایت کمــی دَردُ دل کنم ...


از تو چــه پنهان ، شبهــا در خواب ، رخت ِ عروســی را به تن دارم


کـ دامادش تــویـــی


خوشحال کننــده است نــه ؟


اما همیشــه رخت ِ عروســی ، خبــر از مــرگ بوده !!!


نکنـــد نیاییُ من اینجــا از غصه دلتنگــی ِ نیامدنت


بمیـــرم ؟!!!


تو تعبیـــر ِ خواب بلــدی دلکــــم ؟


بیــا تعبیـــر کن کـ تا تو فاصلــه ایی نمــانده


بیــا و دلخــوشیم را برایم به باور تبدیل کن


فقط بیـــا


بودنتـــ را می خواهم ... "


 



در آغوشـم کـ ِ مۓ گیــرۓ


آنقــَــَدر آرام مۓ شوم


کـ ِ فـَـراموش مۓ کنم


بـایـ ـد نفس بکشم ...

شهاب اسکندری بازدید : 10 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)
http://www.uploadtak.com/images/y4128_00.jpg

 

 تا حالا شده خیلی دلتنگ صداﮮ یہ نفر باشی



اما ...


چوטּ نمیتونی بهش زنگ بزنی ..


با یہ شمارهٔ ناشناس باهاش تماس بگیر


ڪہ ......


فقط " الو" گفتنش رو بشنوﮮ ؟؟؟

 

شهاب اسکندری بازدید : 9 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)
واسه من از تو چی مونده

عکس و یه ربانه تیره

نمی دونستم که عشقم یه روزی از اینجا میره

دوتا شمع نیمه سوزو

عطر تو هنوز می پیچه

بخدا تموم غمها پیش غصه تو هیچه...

دل تنهای منم سر مزارته هنوز

انگاری تو زنده ای اون میمیره هر شب و روز

بعد پر کشیدنت دل منم دیوونه شد

قصری که ساخته بودم برای تو ویروونه شد. .

دل تنهای منم سر مزارته هنوز

انگاری تو زنده ای اون میمیره هر شب و روز

بعد پر کشیدنت دل منم دیوونه شد

دل منم دیوونه شد. . .

شهاب اسکندری بازدید : 9 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)

شیوه های مختلف مخ زنی دختران در کشور های مختلف  

فرانسه :
پسر: بن ژور مادام! حقیقتش رو بخواید من از شما خوشم آمده و میخواهم اگر افتخار بدید با هم آشنا شیم!
دختر: با کمال میل موسیو!

ایتالیا :
پسر: خانوم من واقعا شمارو از صمیم قلب دوست دارم و بسیار مایلم که بیشتر با شما آشنا شم!
دختر: من هم از شما خوشم اومده و پیشنهاد شمارو با
کمال میل می پذیرم!


انگلیس :
پسر: با عرض سلام خدمت شما خانوم محترم!
خانوم من چند وقت هست که از شما خوشم اومده می میخوام اگه مایل باشید باهم باشیم!
دختر: چرا که نه؟ میتونیم در کنار هم باشیم!

و اما ایران :
پسر: پیــــــــــــــــــس ... پیس پیس ...
پـــــــــــــــــــــــی ــــــــــــــــس ... پیییییییییییییس ...
ســــــــوووووووو ... ســــــــــوووو ...
ســــــــــــس ... ســــــــــــــــــــــــ ـــــــــــس ...
پــــــــِـخخخخخخخخخ ... چِــخـــــــــــــــه ...
هووووووی با تواما! بیا شماره مو بگیر بزنگ!
دختر: خفه شو! کصافطِ عوضی! مگه خودت خوار و مادر نداری
راه افتادی دنبالِ ناموس مردم،بی ناموس!
شماره تو میگیرم فقط واسه اینکه شرتو زود کم کنی!
ساعت 10 زنگ میزنم!

شهاب اسکندری بازدید : 8 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)

روزی خیانت به عشق گفت:دیدی؟من بر تو پیروز شده ام

عشق پاسخی نداد

خیانت بار دیگر حرفش را تکرار کرد

ولی باز هم از عشق پاسخی نشنید

خیانت با عصبانیت گفت:چرا جوابی نمی دهی؟
سپس با لحنی تمسخر آمیز گفت:انقدر بار شکست برایت
سنگین بوده است که حتی توان پاسخ هم نداری؟
عشق به آرامی پاسخ داد:تو پیروز نشده ای

خیانت گفت:مگر به جز آن است که هر که تو آن را عاشق کرده ای
من به خیانت وا داشته ام ؟
عشق گفت:آنان که عاشق خطابشان می کنی بویی از من نبرده اند

........... چرا که عاشقان هرگز مغلوب عشق نمی شوند

دروغ می گفت دیگری را دوست می داشت بارها گفتم دوستم داری؟

گفت آری.

تا دیری خاموش بودم ولی آخر از پای شکیب افتادم و گفتم راست بگو

تو را خواهم بخشید آیا دل به دیگری بستی؟

گفت نه! فریاد زدم گفتم بگو راستش را،هر چه هست تو را خواهم بخشید

و از گناهت هر چند سنگین تر باشد خواهم گذشت...

عاقبت با آرزوی فراوان پیش آمد گفت:مرا ببخش... دیگری را دوست دارم.

گقتم حال که سال ها تو به من دروغ می گفتی.این بار هم من به تو دروغ

گفتم:

تو را نخواهم ببخشید.

دختر كوچكی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و بر می گشت .
با اینكه ها آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود ،

دختر بچه طبق معمولِ همیشه ، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر كه شد ،‌ هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت
.
مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد

یا اینكه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد ، تصمیم گرفت كه با اتومبیل بدنبال دخترش برود .
با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی كه آسمان را مانند خنجری درید ،

با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد.
اواسط راه ، ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حركت بود ،

ولی با هر برقی كه در آسمان زده میشد ، او می ایستاد ، به آسمان نگاه می كرد و لبخند می زد
و این كار با هر دفعه رعد و برق تكرار می شد.
زمانیكه مادر اتومبیل خود را به كنار دخترك رساند ، شیشه پنجره را پایین كشید و از او پرسید
:
"
چكار می كنی ؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟
"
دخترك پاسخ داد،" من سعی می كنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عكس می گیرد

شهاب اسکندری بازدید : 9 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)

بیرجه اکالای بازیگر نقش حوا در سریال شمیم عشق، در فصل جدید حریم سلطان هم ایفای نقش می کند.گویا نام او در سریال حریم سلطان نوربانو خواهد بود و نقش عروس خرمو ایفا


هازال کایا(بازیگر نقش اسما)دختر نگار کالفاو ابراهیم پاشا و عروس خرم! همون نهال عشق ممنوعه ها!!

 

 

 

ازدواج مهری ماه و رستم پاشا)

رستم از وقتی که مهری کوچیک بود عاشقش بود و سالیان سال این عشقو پنهان کرد او ابتدا مسئول اسبای خرم بود یکبار در حق خرم خوبی کرد و خرم از خجالتش درومد و این اسطبلدارو وارد دیوان کرد و بعدش به قدری به خرم خدمت کرد که من انگشت به دهانم هنوز!!!

اگه بخوام از خدمتاش بگم تا دو ساعت دیگه باید بنویسم فقط بگم که یکبار خرمو از اون دنیا برگردوند با کارش وگرنه کارش تموم بود!

رستم بالاخره به خرم گفت که عاشق مهری ماهه خرم اولش خیلی استقبال نکرد ولی پیش خودش فکر کرد با این ازدواج تمامی دشمناش نابود میشن چون رستم مردی بشدت زیرک باهوش و با ارادس خلاصه که به سلطان گفت و سولی هم موافقت کرد مهری ماه راضی نبود ولی در اولین شب عروسیش رستم عشقشو بهش ثابت کرد با خودش زهر آورد و به مهری ماه گفت ک هروقت اون اراده کنه زهرو میخوره مهری ماه هم نذاشت تا رستم زهرو بخوره و اونو به همسری پذیرفت

آپلود عکس

 

بعد هم صاحب یک دختر شدن که سلیمان اسم دختر مهری ماه و رستمو عایشه گذاشت

 

ابراهیم و نگار هردوتاشون میمیرن!!!!!!!

تعداد صفحات : 21

درباره ما
به وبسایت فراسو خوش امدید امیدوارم لحظات خوبی را در این وبسایت داشته باشید در حال حاضر سایت نویسنده میپذیرد باتشکر مدیریت سایت شهاب اسکندری 09383884713
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    خوش امدید

    به وبسایت فراسو خوش امدید امید واریم لحظات خوبی را سپری کنید

    با تشکر مدیریت(شهاب اسکندری )

    آمار سایت
  • کل مطالب : 207
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 63
  • باردید دیروز : 36
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 160
  • بازدید ماه : 379
  • بازدید سال : 1,445
  • بازدید کلی : 11,115