کافه سرد است...
میز من....
میهمان میخواهد...
اگر تنهایی میهمان میز قلبم باش...
تا برایت تا آخر عمر میزبانی کنم..!!
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی میشد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روزو پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم
از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم
من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون
چراغونی جشنمون ، ستاره های کهکشون
به جای شمع میخوام برات غمهاتو آتیش بزنم
هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم
تو غمهاتو فوت بکنی ، منم ستاره بیارم
اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم
خدایا تا کی تحمل ! تا کی تنهایی تا کی سکوت!
تا کی به بقیه نگاه کردن تا کی ازت خواستن و بی جواب موندن!
تا کی به رو نیاوردن تا کی حسرت تا کی؟
مگه نمیگن خدا با دلهای شکسته است دل من که خرد شده پس چرا یکم امید بهم
نمیدی؟چرا؟چقدر صبر کنم؟
جوونیم داره تموم میشه. کاش میشد با آدما حرف بزنی.جوابشونو بدی
دارم کم میارم خدا
دل نوشته های زیبای عاشقانه و جملات تاثیرگذار احساسی
بوی عطر عشقت
…
نه دیگر محال است تو را از دست بدهم ، قید همه را به خاطر تو میزنم
قلبم را تا ابد به تو میدهم ، تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم!
مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!
وقتی که بودنم بسته به بودن تو است ، این لحظه هم منتظر آمدن تو است ، لحظه ای که بوی عطر تو می آید از آنجایی که میبینمت تا آنجایی که به انتظارت نشسته ام
چیزی دیگر نمانده تا رسیدن به آرزوها ، تا رسیدن به تویی که همیشه آرزوی زندگی ام بوده ای
هر که می آید به سراغم ، سراغ تو را از آن میگیرم ، هر که مرا نگاه میکند ، با نگاهم به دنبال تو میگردم …
و من چگونه به دیگران بگویم عاشق کسی دیگرم ، تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم…
خیالت راحت از اینکه هیچگاه تنهایت نمیگذارم ، دلهره ای نداشته باش از اینکه اینجا تو را جا بگذارم ، که غیر از این خودم جا میمانم و دنیا تمام میشود ، همه اینها تبدیل به یک قصه ی بی فرجام میشود!
ای تو که با نگاهت میتابی بر من و قلبم جوانه میزند ، و آن لحظه حرفهای عاشقانه میزند ، و این من و این احساسات من ، برای تویی که همیشه میمانی در دلم !
نه دیگر محال است تو را از یاد ببرم ، همه را فراموش میکنم و تو را با خود میبرم ،
تا هم خودت و هم یادت همیشه با من باشند، تا اگر لحظه ای در کنارم نبودی با یادت زنده باشم
ای تو که با احساساتم دیوانه میشوی ، تو هم اینجاست که هم احساس با من میشوی ، و آخر هم دلت با دلم و خودت با خودم همه با هم یکی میشویم!
اگر در دوران جوانی با تنهایی انس و الفت گرفته باشیم،عادت به انزوا
و بودنِ با خویش به طبیعت ثانوی ما تبدیل می شود. بنابراین،
عشق به انزوا که قبلا به قیمت صرفنظر کردن از علاقه به معاشرت
با دیگران تمام می شد، اکنون عشقی طبیعی و سهل است:
آنگاه تنهایی چون عنصری است لازم برای حیات، همانطور که
ماهی به آب نیاز دارد.از این رو هر کس که شخصیتی یکتا دارد
و در نتیجه شبیه دیگران نیست و منزوی است،
در سالمندی احساس سبکباری می کند.
یه معشوقه می خواستم واسه خونه قلبم
که دنیام و بسازه توی ویرونه ی قلبم
یه معشوقه می خواستم که از یاس تو باغچه
واسم آینه بسازه بذاره روی طاقچه
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
می خواستم تو بگی دریا قشنگه آی بگی صحرا قشنگه
آی بگی فردا قشنگه
می خواستم تو بشی دار و ندارم بشی آفتاب بهارم
ببینم دنیا رو دارم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم واسه خونه قلبم
که دنیام و بسازه توی ویرونه ی قلبم
یه معشوقه می خواستم که از یاس تو باغچه
واسم آینه بسازه بذاره روی طاقچه
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
می خواستم تو بگی دریا قشنگه آی بگی صحرا قشنگه
آی بگی فردا قشنگه
می خواستم تو بشی دار و ندارم بشی آفتاب بهارم
ببینم دنیا رو دارم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه مـــی خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یه معشوقه می خواستم یه معشوقه می خواستم
یعنی همیشه در کنارش بهم خوش میگذره و ارومـــــم اونقـد اروم که یادم میره نفس بکـشم
از اینجـــــــا داد میزنم عــــــــــــاشقتم محمـــدم و از ته قلبم دوست دارم فدات شـم
ممنون از لبای خوشمزت...
ولی همیشه ترسم از اینه که یه روز خــدا به هر دلیلی مارو ازهم جدا کنه
شبا از فکرش خوابـم نمیبره غصه اش افتاده به جونـم همیشـه گریه میکنم
که نکه خــدای نکرده . . .
میدونم بدون محـمدم گذروندن ثانیه به ثانیه از عمـــــرم واسم مـرگه
خــدا تو که شاهد عشقم ، دوست داشتنم هستی
تورو به یگانگیــت قسـم میدم که مارو ازهم جدا نکنی سرنوشتمــون و باهم گره بزن که تا اخر عمر
مدیونت باشیم ...خودت نا امیدمون نکن
خــــــــدا جون اون نفســمه تموم زنــدگیمه"بی نفسم نکن بی زندگیـم نکن"
دلـــــــــــــــم داغــونه خداااااااااا صدامـو بشنو
جدایی معنایی ندارد
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه
همین که کنارت نفس می کشم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه
تو زیباترین آرزوی منی
منو از این عذاب رها نمی کنی
کنارمی به من نگاه نمی کنی
تمام قلب تو به من نمی رسه
همین که فکرمی برای من بسه
از این عادت با تو بودن هنوز
ببین لحظه لحظه هام کنارت خوشه
همین عادت با تو بودن یه روز
اگه بی تو باشم منو می کشه ...
کاش فقط یک نفر بود که وقتی بغض میکردم بغلم میکردو میگفت ،گریه کنی میکشتمتا ... !
سر خاک من...!!
اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...!!
اونی که نخواست ما رو بالاخره میاد دیدن جسدم...!!
اونی که حتی نیومد تولدم زیر تابوتمو گرفته...!!
اونی که سلام نمیکرد میاد برای خدافظی...!!
عجب روزیه اون روز...!!
حیف که اون موقع خودم نیستم...!!
دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان باز است ، پر بکش
او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .
تمام خوبی ها را برایت آرزو می کنم ، نه خوشی ها را
زیرا خوشی آن است که تو می خواهی
و خوبی آن است که خدا برای تو می خواهد . . .
قربون خدای بزرگم برم که اگه خطا کنم
نهایت قهرش بین دو اذانه
دوباره صدام میکنه ، خدا عشق است . . .
پروردگارا . . .
مهارت مراقبت از آنچه را که به ما بخشیده ای
در قلبمان بکار زیرا ما در از دست دادن استاد شده ایم...
Other
بچه بودی عاشق چی بودی ؟
بچگی یه عالم دیگه ست ......
یه دنیای خیلی بزرگ از نظر ما .........
با کلی چیزای دوست داشتنی .......
شما بگو :
بچه بودی عاشق چی بودی؟؟؟
یاد خاطراتش به خیر .........
اگه یه روزی....
مدرسه / دانشگاه كدومش بودی؟
شما چطور شصت سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که ، وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش!
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود.
با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او میایستاد ، به آسمان نگاه میکرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد.
زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!
باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفانهای زندگی کنارتان باشد. در طوفانها لبخند را فراموش نکنید!
چرا دختر میخوای ؟
در اولین صبــح عروســی ، زن و شوهر توافق کردنــد کــه در را بر روی هیچــکس باز نکننـــد .
ابتــدا پدر و مـــادر پســر آمــدند . زن و شوهــر نگاهـــی به همـــدیگر انــداختنــد ، امّـا چــون از قبل توافق کرده بودند ، هیچــکــدام در را بــاز نکــرد .
ساعتــی بعــد پـــدر و مـــادر دختـــر آمـــدنــد . زن و شوهـــر نگاهـــی به همــدیگــر انداختند ، اشکـــــ در چشمــان زن جمع شـــده بود و در این حال گفتــــــ :
نمی تونم ببینم که پـــدر و مـــادرم پشتــــــــِ در باشنـــد و در را روشــون باز نکنـــم .
شوهـــر چیـــزی نگفتـــــــــ ، و در را برویشـــان گشــــود . امّــا این مــوضوع را پیش خــودش نگــــه داشت .
سالــها گذشتــــــ خـــداونـــد به آنهــا چــهار پســـر داد .
پنجمین فــرزنــدشان دختـــر بود .
برای توّلـــد این فــرزنـــد ، پدر بسیــار شـــادی کـــرد و چنـــد گـــوسفنـــد را ســر بریـــد و میهمانـــی مفصلی داد .
مــردم متعجبــانه از او پرسیــدنـــد :
علّتِ این همـه شــادی و مهمانی دادن چیستــــ ؟
مــرد بســادگـــی جـــوابــــــــــــ داد :
چـــون این همـــون کسیه کـــه در را برویــم باز مــی کنــه
دختــرك بـــــرگشتـــــــــــــــ
چـــــه بـــزرگـــــــــــ شــــــده بــــــود
پـــرسيــــــــدم : پس كبــــريتهايتـــــــــــ كــــــو ؟
پــــــوزخنـــــــــدي زد !
گـــــونـــه اش آتش بـــــود ، ســـــــــــــرخ ، زرد ...
گفتــــــــــم : مــــــــــي خـــواهــــم امشبـــــ
با كبـــــــريتــهاي تـو ، ايـن ســـرزمين را به آتش بكشــم !
دختـــرك نگاهـــــي انداختـــــــــــ ، تنم لــرزيـــد ...
گفتــــــــــ : كبـــــريتــــــــــــهايــم را نخــــريــدنـــد !
سالهـــاستـــــــــــ تـــن مــــي فروشــــــــم !
مـــــــــي خــــــري ؟!
احسـاس قشنگیـه وقتـی بدونـی یکـی دوستتـــــ داره !
احساس قشنگیـه وقتـــی بـــدونی یکــی دلش براتـــــ تنگــ شده
اما قشنگترین احســاس وقتیـــه کـــه بـــدونـــــــــی
یکـــــــی هـــــرگز تـــو رو فــرامـــــوش نمــــی کنــه !
!آه تو چه میدانی از دلتنگم
گاهی به خداوند التماس میکنم خواب آمدنت را ببینم
می فهمی ؟!؟
خواب آمدنت را …
وقتی دلتنگ صدایت میشوم
حتی به گوشیم التماس میکنم !
برای دوباره شنیدن صدایت
خدا که جای خود دارد
عزیزم...
نمیدانم چه بنویسم چرا که میخواهم بهترین کلامها را نثارت کنم اما واضح میگویم احساس واقعی من در کلام نمیگنجد
پس ساده می گویم :
ای بهترینم دوستت دارم...
من تموم زندگیمو پای عشق تو گذاشتم
خرج احساس تو کردم هر چی داشتم و نداشتم
واسه آبی نگاهت دلمو زدم به دریا
سیب ممنوعه رو چیدم مثل آدم واسه حوا
بین خطهای رو دستت خط زندگیمو دیدم
روی بوم کهنه ی دل طرح چشماتو کشیدم
اشتباه کردی اعتراف نکن
اعتراف کردی التماس نکن
التماس کردی زندگی نکن...
ای کسانی که مامور دفن من هستید وقتی که من مرحوم شدم مرا در تابوت سیاهی که تاریک تر از تاریکی هاست قرار دهید.
چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند که هنوز چشم به راهش هستم
دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بفهمند به آنچه که میخواستم نرسیدم
بر روی قبرم بوته ای از گل بکارید تا در بهاران بوی یار دهد.
بر روی قبرم صلیبی از یخ قرار دهید تا به جای مادرم گریه کند چون من طاقت گریه های مادرم را ندارم
بر روی قبرم چیزی ننویسید تا زود فراموش شوم و موهایم را پریشان بگذارید تا هممه بفهمند که دست نوازش بر سرم کشیده نشده است....
سکوت می کنیم....
به یاد تمام "دوستت دارم" هایی که در گلو ماند !
سکوت می کنیم...
به احترام تمام خاطراتی که درودیوار زندگی را آذین بسته اند !
سکوت می کنیم...
برای لحظه ای بیشتر باهم بودنمان . . . .
و سکوت انگار سخت ترین کار ِ دنیاست !
سکوت می کنیم !
آخ !
دیدی چه شد ؟!
من با همین کلمات سکوتم را شکستم....
ماهایی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشیم
نه کسی از کنارمون بره حوصله داریم نازشو بخریم که برگرده..
ماها آدمای بی احساسی نیستیم
ماها بی معرفت و نا مردم نیستیم
یه زمانی یه کسایی وارد زندگیمون شدن
که یه سری بــــاورامون و از بین بـــردن!!
تعداد صفحات : 6
به وبسایت فراسو خوش امدید امید واریم لحظات خوبی را سپری کنید
با تشکر مدیریت(شهاب اسکندری )