دلتنگی چه حس بدی است....
تنهایی چه حس بدی است
کاش...
پاره ای ابر میشدم
دلم مهربانی می بارید
کاش نگاهم شرار نور میشد
اشتی میدادش
و
که دوست داشتن چه کلام کاملی است
و
من...
چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!
دلتنگی چه حس بدی است....
تنهایی چه حس بدی است
کاش...
پاره ای ابر میشدم
دلم مهربانی می بارید
کاش نگاهم شرار نور میشد
اشتی میدادش
و
که دوست داشتن چه کلام کاملی است
و
من...
چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!
من تو را بیشتر از غرورم دوست داشتم
و
تو غرورت را بیشتر از من…
حالا اما ، بگذریم……
نه از غرور تو چیزی مانده
و
نه از دوست داشتن من !…
نه حوصله خواندن دارم!
نه حوصله نوشتن !
این همه دلتنگی نه با خواندن کم میشود نه با نوشتن
دلم آغوش گرمت را میخواهد …
عزیز ِ دلم
هنوز وقتـے آسمان ِ دلمـــ ابریست
لمس ِسبك ِ دستان ِ مهربانت را روے ِ مو هایمــ حس مـےكنمـــ
...
تو هنوز با تمام ِ نبودنت
تنها پناهگاه ِ من از این آدمهایـے ...
پیری میگفت: اگه میخوای جوان بمونی
دردهای دلتو فقط به کسی بگو که دوسش داری و دوستت داره
خندیدم و گفتم: پس چراتو جوان نموندی؟
پیر لبخندتلخی زد وگفت:
دوستش داشتم
دوستم نداشت
خــدایا ؟
کــمــی بــیـا جــلــوتــــر
مــی خــواهـــم در گوشــت چــیــزی بــگــویم
ایـن یـک اعــتـراف اســت
مــن
بــی او
دوام نــمی آورم
هـــزار بار این پهلو اون پهـــــــــــــــــــــلو میــــــــشم
فایــــــــده ای نداره این تخـــــــــــت خواب
آغـــــــوش گرم تــــــــــورو کم داره
رفتنت دلمو میلرزونه و عاشــــــــــــق ترم میــــــــــکنه
وقتــــــــــی که هرجوری شده دلت میـــــــــــــــــخواد
منو بــــــــه یه هم آغوشی عاشــــــــــــقانه دعوت کنـــــــی
وای چـــه لذتی داره آغــــــــوش گــــــــــــــرمت
مرد من امشــــــــــــب کی رو به آغـــــــوش گرفتی؟
دیدمش ... تنم لرزید دلم خواست محو تماشایش باشم ؛
دلم خواست تا آخر عمر به او خیره باشم دلم خواست ...
اما این شرم نگذاشت ؛ چون بنفشه ای سر به زیر افکندم ؛
به زمین خیره شدم و او به آرامی از کنارم گذر کرد ؛
با خطی از عطر دورم حصار کشید این دلخواه ترین اسارتی است ؛
که عادلانه ترین حکمش حبس ابد من است
روزگاری بود برای سلام کردن به جنس مخالف صداها می لرزیدند
!!!
روزگاری شد برای گفتن دوستت دارم , قلب ها لرزیدند !!!
و حالـــا . . . .
روزگاری است که به راحتی حرف از سکس می زنند و فقط " تخت " ها می لرزند
گاهی دلم میخواد, وقتی بغض میکنم,
خدا از آسمان به زمین بیاد, اشک هامو پاک کنه, دستم را بگیره و
بگه: اینجا آدما اذیتت میکنن؟!!!
بــیـــا بــــــریــــــــم
وصیت نامه ی عشق
مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در
طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد
دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست
داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند
همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا
بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب
بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد
این من ! نه زیبایم ، نه مهـربانم....نه عـاشق و نه محتاج نگاهی...!
فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست
فقط برای خودم هستم...خوده خودم !
صبورم و عجول!!
سنگین...سرگردان...مغرور...قـانع...
با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد!!!
و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی را ؛
هیچ ندارم !
راهت را بگیــر و بـــــــرو ، حوالی من توقف ممنــــوع است
منو ببخش غریبه که بهت شانس آشنایی نمیدم
دیگه طاقت دل کندن ندارم
می خوام که عشق خاصیت من باشه
نه رابطه خاص من باکسی
چقدر سخته تو چشاي كسي كه تمام عشقت رو ازت گرفته و به جاش يه زخم هميشگي رو به قلبت هديه داده زل بزني و به جاي اينكه لبريز كينه و نفرت بشي حس كني كه هنوز دوستش داري
چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به ديوار تكيه بدي كه يه بار زير آوار غرورش همه وجودت له شده
چقدر سخته تو خيال ساعتها باهاش حرف بزني اما وقت ديدنش هيچ چيز جز سلام نتوني بگي
چقدر سخته وقتي پشتت بهشه دونه هاي اشك گونه ها تو خيس كنه اما مجبور باشي بخندي تا نفهمه هنوز دوستش داري
تا كه بوديم، نبوديم كسي
كشت ما را غم بي هم نفسي
تا كه خفتيم همه بيدار شدن
تا كه مرديم همگي يار شدن
قدر آن شيشه بدانيد كه هست
نه در آن موقع كه افتادو شكست
تنهايی را دوست دارم زيرا بی وفا نيست ...
تنهايی را دوست دارم زيرا عشق دروغی در آن نيست ...
تنهايی را دوست دارم زيرا تجربه کردم ...
تنهايی را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست .. .
تنهايی را دوست دارم زيرا....
در کلبه تنهايی هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد
همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است
چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان
فقط ساده می توانم بگویم تولدت مبارک
تقدیم به عشقم البته خودش گله هااااااااااااااااااااااااااااااا!!
در خلوت شب ز حــق صـدا میآید
از عطر سحر بوی خدا میآید
با گوش دگر شنو به غوغای سکوت
کز مرغ شب ، آواز دعا میآید . . .
گفتم خدایا از همه دلگیرم!گفت: حتی از من؟!
گفتم خدایا دلم را ربودند!گفت: پیش از من؟!
گفتم خدایا چقد دوری!گفت: تو یا من؟!
گفتم خدایا دوستت دارم!گفت: بیش از من؟!
گفتم خدایا تنهاترینم!گفت: پس من؟!
گفتم خدایا کمک خواستم!گفت: از غیر از من؟!
گفتم خدایا انقدر نگو من!گفت: من توام تو من....!
از همه ی داشتنت تنها یک فنجان چای را با تو خوردن هم سهم من باشد کافیست........................
من تا ابد مست خواهم ماند................
((نمیدونم چطور بود ولی خودم گفتمش))
بسلامتی همه مادر ها از مادری پرسیدند.
آیا تا بحال شده به هر طریق بخواهی ناراحتی هایت را پنهان کنی ولی مادرت نفهمد؟
مادر در جواب گفت:آیا میشه کسی از دل خودش بی خبر باشد؟
خــــــدایـــــا...
آغوشت را امشب به من می دهی ؟
برایِ گفتن!چیزی ندارم
اما برای ِ شنفتن ِ حرفهایِ تو گوش بسیار . .
می شود من بغض کنم
تو بگویی :
مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی . .
می شود من بگویم خدایا ؟
تو بگویی : جانِ دلم . .
می شود بیایی ؟
تــــمــــنــــا می کنم
....................................................
اولین سحر ماه مهر اومد و غم عجیبی وجودم رو پر کرد،
به یاد ماه رمضون ها و سحر های پر خاطره که با تو به سر شد.
به یاد دیدار، وقت اذان صبح....
یادت هست؟ حواست هست؟
آدمهایه ساده را دوست دارم همانهایی که بدی هیچکس را باور ندارند همانهایی که برای همه کس لبخند دارند همانهایی که بوی ناب ادم می دهند
باران بهانه ای است برای من که تو زیر چتر من تا ته کوچه
بیایی،کاش نه بارانی بند می امد نه کوچه پایانی داشت.........
امروز مانده ام در افکارم......در گیرم با رشته های زنجیره ی بند بند وجودم..........
اخر نمیتوانم باورش کنم که آتشی سوزناک بر قلبم شعله ور کرد ومرا سوزاند ........
صدایش کرده بودم که ای با مرام خاموشم کن با سطلی از محبت.....
با یه فرقون کوچیک از عشق .........
اما انگار نمیشنوید خواستم سمعکی بهش بدهم اما دیگر نبود که صدایم را بشنود
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند......معنی کور شدن را گره ها می فهمند.........
سخته بالا بروی ،ساده بیایی پایین....... قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند....
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن،چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند.....
افسوس که نگاهت را پنهان کردی..... وتو به من یا د دادی که آرزوهایم را پنهان کنم ودر
سوگ نرسیدن به آنها فقط سکوت کنم
گاهی دلم میخواد وقتی بغض میکنم خدا از آسمون بیاد پایین اشکامو پاک کنه دستمو بگیره
وبگه:اینجا ادما اذیتت میکنند؟بیا بریم........
توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامتی بده گفت : می خورم به سلامتی 2 بوسه !!
بعد همه خندیدن و هم همه شد و پرسیدن حالا بگو کدوم 2 بوسه ؟!!
.
.
گفت :
اولیش اون بوسه ای مادر از گونه بچه تازه متولد شده می بوسه و بچه نمی فهمه !
دومیش اون بوسه ای که بچه از گونه مادر فوت شدش می بوسه و مادرش متوجه نمیشه ...
زلال که باشی دیگران سنگ های کف رودخانه ات را می بینند بر میدارند و نشانه میرونددرست سوی خودت
پدر دستشو گذاشت رو شونه پسرش,وازش پرسید:تو قویتری یا من؟ پسر گفت:من, پدر با دلشکستگی دوباره پرسید: تو قویتری یا من؟
پسر گفت من,پدر با دلی گرفته به یاد همه زحمتهایی که کشیده بود دستشو از شونه پسرش برداشت . دو قدم دورتر رفت و پرسید:تو قویتری یا من؟
پسر گفت:شما.پدر گفت چرا نظرت عوض شد؟پسر گفت:""وقتی دستت رو شونه ام بود فکر میکردم دنیا پشتمه""
شهامت میخواهد
بدونِ " اشک " ، خاطراتت را مرور کردن
فـاجـــعـه اینجـاست
که چشم هایم
دیگر با من و بغض هایم
نمیسـازنـد
دلم خیلی تنگ شده برا اون وقت هایی که
دلت برام تنگ میشد ...
چند وقت ِ مثل این کامپیوتر ها
کمی که آزادم میگذارند
با چشمانی باز به خواب میروم
نمیدانم اگر کسی صدایم نکند
چه میشود ؟؟!!
رفـتــــم امــا ,
لحظه هایم بی تو دیگر سر نشد
حالا برگشته ام
تا دوباره آرام فریاد بزنم
نبودن هایت را ...
بی بهانه رفتی و من همچنان در انتظارِ ،
بیــــ بهانه آمدنت
هستم
هنوز هم دلواپست میشوم
و تو نیستی و دلواپست میمانم
تا یک شب که دوباره رفتنت را
باور کنم
هیچ شکی نیست
که ماهر ترین دزد دنیا منم ,
نمیدانی
چقدر دزدکی تو را دیدم و نفهمیدی
تعداد صفحات : 6
به وبسایت فراسو خوش امدید امید واریم لحظات خوبی را سپری کنید
با تشکر مدیریت(شهاب اسکندری )